امیر کبیر صدر اعظم بی نظیر در تاریخ ایران
رهبر انقلاب سید علی خامنه ای : همه کارهایی که امیر کبیر انجام داده و همه خاطرات خوبی که تاریخ و ملت ما از این شخصیت دارد ، محصول سه سال است . بنابراین چهار سال ، وقت کمی نیست .
امیر کبیر
خلاصه زندگی نامه امیر کبیر
میرزا محمد تقیخان فراهانی (زاده: ۱۱۸۶ هزاوه اراک، درگذشته: ۲۰ دی ۱۲۳۰ کاشان) مشهور به امیرکبیر، یکی از صدراعظمهای ایران در زمان ناصرالدینشاه قاجار بود. امیرکبیر همسر عزتالدوله، خواهر ناصرالدینشاه قاجار بود و به سبب ازدواج دخترش تاجالملوک با مظفرالدینشاه قاجار، پنجمین پادشاه از دودمان قاجار، پدربزرگ ششمین ایشان، محمدعلیشاه نیز بهشمار میرود.
اصلاحات امیرکبیر اندکی پس از رسیدن وی به صدارت آغاز گشت و تا پایان صدارت کوتاه او دنبال شد. مدت صدارت امیر کبیر ۳۹ ماه (سه سال و سه ماه) بود. وی بنیانگذار دارُالفُنون بود که برای آموزش دانش و فناوریهای نو به فرمان او در تهران پایهگذاری شد. همچنین انتشار روزنامهٔ وقایع اتفاقیه از جمله کارهای وی بهشمار میآید. سردار عزیز خان موکری داماد امیر کبیر و رهبر قشون ناصرالدین شاه بود. امیرکبیر پس از این که با دسیسهٔ اطرافیان شاه از جایگاه خود برکنار و به کاشان تبعید شد، در حمام فین به دستور ناصرالدینشاه به قتل رسید. پیکر وی در شهر کربلا به خاک سپرده شده است.
امیر کبیر
دوران کودکی تا جوانی امیر کبیر
نام اصلیاش محمدتقی است و در روستای هزاوه از توابع فراهان اراک دیده به جهان گشود (نجمی، ص ۹).
پدر میرزاتقیخان، کربلایی قربان، از خانوادهای پیشهور در هزاوه بود. کربلایی قربان نخست آشپز میرزا عیسی قائممقام اول بود. پس از او همین شغل را در دستگاه پسرش، میرزا ابوالقاسم قائممقام ثانی، داشت (بامداد، ص ۲۱۰). قائممقام در نامههایش جستهوگریخته به نام او اشاراتی دارد.
مادر میرزاتقیخان فاطمه سلطان نام داشت که در همۀ اسناد عهد صدارت امیر از وی به «والدۀ امیرنظام» تعبیر شده است. چون امیرکبیر از کار صدارت معزول و به کاشان تبعید شد، مادرش را نیز همراه خود برد.
دربارۀ تاریخ دقیق ولادت امیرکبیر اختلاف است: عباس اقبال آشتیانی(ص ۴)، سال تولد امیر را حدود ۱۲۱۳ ق یا اندکی قبل یا کمی بعد از آن گفته است. فریدون آدمیت (ص ۲۲)، سال تولد امیر را ۱۲۲۲ ق یا حداکثر یکی دو سال بیشتر دانسته است.
امیرکبیر دوران کودکی را در خانوادۀ قائممقام به خانهشاگردی سپری کرد. داستان معروف فراگرفتن درس به هنگام خدمت به فرزندان قائممقام، که بارها در منابع به آن اشاره شده، مربوط به همان ایامی است که به خانهشاگردی مشغول بوده است:
گویند که امیر در کودکی که ناهار اولاد قائممقام را میآورد، در حجرۀ معلمشان ایستاده، برای بازبردن ظروف، آنچه معلم به آنها میآموخت او فرامیگرفت تا روزی قائممقام به آزمایش پسرانش آمده، هرچه از آنها پرسید ندانستند. امیر جواب میداد. قائممقام پرسید تقی تو کجا درس خواندهای؟ عرض نمود روزها که غذای آقازادهها را آورده، ایستاده، میشنودم. قائممقام انعامی به او داد. او نگرفت و گریه کرد. بدو فرمود چه میخواهی؟ عرض کرد. به معلم امر فرمایید درسی را که به آقازادهها میدهد به من هم بیاموزد. قائممقام را دل سوخته، معلم را فرمود تا به او نیز میآموخت (حکیمی، ص ۳۸).
امیر پس از آنکه خطّ و ربطی پیدا کرد و از حساب و سیاق چیزی فراگرفت، قائممقام او را مأمور محاسبۀ فیلخانۀ خود کرد و گویا این اولین شغلی است که به امیر رجوع شده است (اقبال آشتیانی، ص ۳۷۶).
هوش و استعداد محمدتقی در نامهنگاری قائممقام را بر آن داشت تا از او در امور دبیری بهره جوید. نامهای از میرزا ابوالقاسم قائممقام، خطاب به برادرزادهاش، اسحاق، در دست است که میزان توجه را به محمدتقی و پیشبینی او را دربارۀ آیندۀ میرزاتقیخان بهخوبی نشان میدهد. از قرائن پیداست که این نامه در دوران نوجوانی میرزاتقیخان، هنگامی که هنوز به لقب میرزا شناخته نمیشد و کربلایی تقی خطاب میگرفت، نوشته شده و به دوران آموزش او مربوط است و مسلم است که میرزا ابوالقاسم نظارت جدی بر امر تعلیم و پرورش وی داشته است و در حقیقت میرزاتقیخان را باید برکشیدۀ قائممقام دوم دانست.
محمدتقی آرامآرام با رجال سیاسی آن روزگار آشنا شد و دیری نگذشت توانست حتی خود را به شاه بنمایاند. پس از چندی، به سبب دقت و صحت در کار، گویا در سال ۱۲۴۹ ق فرمان مستوفیگری یافت. پس از مدتی از خدمت قائممقام مرخص شد و به جمع مستوفیان محمدخان زنگنه امیرنظام پیوست. عباس اقبال آشتیانی(ص ۹)، گفته است:
قائممقام را عادت آن بود که به همه جا جاسوسی داشت، به نزد سالاران بزرگ و مردمان شناخته، ظاهراً او به همین عنوان هم امیر را، که محرم و طرف اعتماد او محسوب میشد، در پیش میرزا محمدخان زنگنه امیرنظام گذاشته بود. امیر از سمت لشکرنویسی به مقام منشیگری نظام ارتقا یافت و کمکم مستوفی نظام شد و در این مقام بود که سفر روسیه پیش آمد.
امیر کبیر
تشکیل خانواده امیر کبیر
امیرکبیر دو بار ازدواج کرد. ازدواج اول وی با «جانجان خانم» دختر حاج شهبازخان (عموی امیرکبیر) بود. به نوشته دکتر پولاک، امیر در زمان صدارت خود از این زن جدا شده و «جان جان خانم» حدود سال ۱۲۴۸ در آذربایجان درگذشت. دومین همسر امیر، یگانه خواهر تنی ناصرالدینشاه بود که «ملکزاده خانم» نام داشت و به عزتالدوله ملقب بود که در ۲۶ بهمن ۱۲۲۷ (۲۲ ربیعالاول ۱۲۶۵ ق) با وی ازدواج کرد. او دختر محمد شاه و مهد علیا بود. او در شانزده سالگی به عقد ازدواج امیر درآمد. امیر در این هنگام حدود چهل و سه ساله بودهاست. این ازدواج ظاهراً به خواست و اشاره ناصرالدین شاه صورت گرفتهاست. این معنا از نامهای که امیر به پادشاه نوشتهاست بر میآید: از اول بر خود قبله عالم معلوم است که نمیخواستم در این شهر صاحب خانه و عیال شوم. بعد، به حکم همایون و برای پیشرفت خدمت شما، این عمل را اقدام کردم.
امیر از نخستین همسر خود «جان جان خانم» سه فرزند داشت. میرزا احمد خان ساعد الملک مشهور به «امیرزاده» که با منورالسلطنه دختر فرمانفرمای بزرگ ازدواج نمود و دو دختر که نام یکی از آنها سلطانه ثبت شدهاست. از عزت الدوله نیز دو دختر داشت که یکی «تاج الملوک خانم» و دیگری «همدم الملوک خانم» نام داشتند.
شخصیت امیر کبیر
امیرکبیر دستپروردۀ قائممقام بود و به سبب ویژگیهای برجستۀ شخصیتیاش، در تاریخ دولتیان ایران خوش درخشید. واتسون، نویسندۀ انگلیسی، دربارۀ امیر مطالبی گفته که برازندۀ اوست: «در میان همه رجال اخیر مشرقزمین و زمامداران ایران، که نامشان ثبت تاریخ جدید است، میرزاتقیخان امیرنظام بیهمتاست، دیوجانوس روز روشن با چراغ در پی او میگشت. بهحقیقت سزاوار است که بهعنوان اشرف مخلوقات به شمار آید، بزرگوار مردی بود» (آدمیت، ص ۳).
«درشت و تنومند، خوشقیافه، با سیمایی گشاده و هوشمند» بود، اهل ورزش و کشتیگیر و بسیار باهوش بود. همه کسانی که از خودی و بیگانه دربارۀ وی نوشتهاند، به «زیرکی و هوش فوقالعادۀ او و نیروی فکریاش» اشاراتی دارند (همان، ص ۳۸). «بسیار پرکار بود. به همان اندازه پرکار بود که غیرت مسئولیت داشت، روزها و هفتهها میگذشت که از بام تا شام کار میکرد و نصیب خود را همان وظیفه مقدس میدانست و دشواریها و نیرنگها نیز او را از کار سست و دلسرد نمیکرد» (همان، ص ۳۹). تمام وقت به گشودن مشکلات کشور دل میسپرد و خسته نمیشد. شاه که سراغ او را میگرفت، چنین جواب میگرفت: «دیشب از بس که نشستهام حالا ناخوش هستم، مشغولیات این غلام معلوم است. بیکار نمینشیند». عزم او در کار راسخ بود. وزیر مختار انگلیس بارها اظهار کرد که کسی نمیتواند امیر را از تصمیمش باز دارد. زمانی هم که متوجه میشد باید برای پیشبرد کارش نرمش نشان دهد، درنگ نمیکرد. اگر تصمیمات مقامات دولتی به نظر او مخالف منافع ملی بود، به حیلههای گوناگون از اجرای آنها سر بازمیزد، و این کاری است که چهار سال در ارزنهًْالروم به آن همت گماشت.
در راستی و درستی و فسادناپذیری و صداقت و صمیمیت او هیچکس تردید نکرد. کلنل شیل، وزیر مختار انگلیس و دشمن امیر، درباره وی نوشته است: «پولدوستی…، که خوی ایرانیان است، در وجود امیر بیاثر است، به رشوه و عشوه کسی فریفته نمیشود». پولهایی را که جهت رشوه به وی دادند و نپذیرفت خرج کشتنش کردند. حرف بیمغز و فکر کممایه نداشت، کوتاه میگفت و کوتاه مینوشت و خودش نیز ویژگی خود را میشناخت که میگفت: «…بلدیت به احوال من دارید که خلاف اسلام حرف بیمایه و بیمغز نمیتوانیم به زبان بیاوریم چه جای اینکه بنویسیم» (همان، ص ۴۰).
«رفتاری متین و سنگین» داشت. کم میخندید. چشمانی سخت نافذ داشت، زمانی که امیرنظام بود سربازان جرئت نگاه کردن در چشم او نداشتند. مناعت طبع داشت و خودپسند نبود. هرگز به خواری تن نداد و از این نظر شباهت بسیاری به قائممقام داشت. رفتار متکبرانه را از احدی تحمل نمیکرد. اتکا به نفس داشت و هنگام خطر بر اعصاب خود مسلط بود. حقشناس و نمکشناس بود. هیچ وقت لفظ «مولای من» دربارۀ قائممقام از زبانش نیفتاد.
خلاصه خدمات امیر کبیر
امیرکبیردرمدت سه سال زمامداری یک ایران پرآشوب وفتنه تحویل گرفته ویک کشورمنظم ومرتب تحویل داد. او ابتدا کوشید درعزل ونصب ها شایسته ترین افراد رابه امورکشوری ولشکری بگمارد و بعد به اصلاح امورمالیه، امنیت راه ها، اصلاحات لشگری واقتصادی وقضایی وسیاسی همت گماشت. درطی سه سال صدارت وی اقدامات اصلاحی مهمی راآغازکرد، اصلاح تشکیلات اداری، براندازی شیوه خرید وفروش ایالات، اصلاح نظام ارتش ، سروسامان دادن به امورمالیه وخزانه، کاهش دادن مواجب ومستمریهای گزاف شاهزادگان ، درباریان، دیوانیان وروحانیون، تفکیک امورعرضی ازامورشرعی، مبارزه بارشوه خواری، دزدی وپیشکش حکام ودیوانیان ، حذف القاب وعناوین وتملق گویی ومدیحه سرایی، راه اندازی چاپارخانه وپست جدید، تاسیس مدرسه دارالفنون . حذف القاب و عناوین ، اصلاحات اجتماعی ، ایجاد قراولخانه ، اصلاح وضع چاپارخانه دولتی ، سر و سامان دادن به ارتش ، اصلاحات مذهبی ، اسلام آوردن مردم شوشتر ، فرمان اعدام سیدعلی محمد باب ( بنیانگذار فرق ضاله بهائیت ) ، خاموش کردن شورش محمدحسن خان سالار ، توسعه سیاست خارجی
مهدعلیا: خصومت با امیرکبیر
همانگونه که میدانیم ماجرای قتل غمبار امیر با نام مهدعلیا؛ مادر شاه گرهخورده است. او که به هر دلیل سرسختترین دشمن امیر معرفی میشود، مؤثرترین فرد در کشتهشدن امیر شناختهشده است. در گزارشهای وزیر مختار انگلیس آمده است: “برانداختن دولت امیرنظام، بیشتر نتیجه توطئه و نیرنگ اندرون شاه است که در رأس آن مهدعلیا مادر شاه قرار دارد.”
مهدعلیا که نام اصلیاش ملکجهان خانم است، همسر محمدشاه و مادر ناصرالدینشاه قاجار است. تمامی همعصران او و نیز نویسندگان و پژوهندگان، مهدعلیا را زنی قدرتمند، بانفوذ و مدیر و مدبر توصیف کردهاند. او در زمان پادشاهی همسرش به سبب بیماری و نیز درویشمسلکی شاه، در امور کشور و مسایل سیاسی و عزل و نصبها نفوذ و دخالت فراوانی داشت.
پس از فوت محمدشاه تا زمان رسیدن ولیعهد به تهران، حدود یک ماه و نیم زمام امور کشور را بهطور مستقیم در دست گرفت و تحسین زیادی را برانگیخت. این امر در طول دوران قاجار بیسابقه بوده است. به صدرات رسیدن امیرکبیر، باوجود نارضایتی و تلاشهای مهدعلیا برای صدارت مهرههای خود، سبب خشم او شد.
دلایل گوناگونی را در باب کینه مهدعلیا نسبت به امیر برشمردهاند. از تلاش مهدعلیا برای جلب نظر امیرکبیر و دست رد امیر بر سینه او گرفته تا جاهطلبیها و فزونخواهیهای مهدعلیا. آنچه بدیهی است اصلاحات امیرکبیر منافع بسیاری را در دربار به خطر انداخت و دشمنان زیادی را برای امیر به وجود آورد؛ دشمنانی که خود امیر از وجود آنها و دسایسشان باخبر بود، اما به سبب شوق و انگیزهاش برای اعاده عظمت ایران، از اصلاحات خود عقب نمینشست. «دشمن از برای این غلام، از زن و مرد زیاد است، خداوند وجود پادشاه را از بلا محافظت نماید.»
این افراد که از سوءظن مادر شاه نسبت به امیر باخبر بودند، شکایات خود را نزد او میبردند و در توطئه علیه امیر با مهدعلیا همداستان میشدند. اندرونی شاه یکی از مهمترین کانونهای مخالفت با امیر بود. زنان حرمسرا از توقف اجرای فرمانهایی که با واسطهگری آنها نزد شاه اجرا میشد، ناراضی بودند. پیش از آن، زنان با واسطهگری و رشوهخواری، زمینه واگذاری مقام و منصب را برای افراد فراهم و از این راه کسب درآمد میکردند. با فرمان امیر مبنی بر توقف این جریان، زنان یکی از راههای تولید ثروت را از دست دادند.
به این ترتیب محدودیتهای فراوانی که امیر برای مادر شاه به وجود آورد، ازجمله قدرت مطلق امیر و تبدیل شاه به یک مقام تشریفاتی، تخفیف شاهزادگان قاجاری، کاهش حقوق و مستمریهای وی و دیگر زنان دربار، زیر نظر گرفتن رفتوآمدها و روابطش با شاهزادگان و سفارتخانههای بیگانه ازجمله انگلستان، محدودکردن ملاقاتهای او با شاه و دیگر محدودیتها؛ مهدعلیا را به دشمن اصلی امیر بدل کرد. امیرکبیر با اقدامات اصلاحی خود، دشمنان زیادی در دربار داشت، اما هیچکس مانند مهدعلیا با امیر دشمن نبود ؛ زنی که امید فراوانی به پادشاهی فرزند و نفوذش بر او بهعنوان ملکه مادر داشت، با سدی قدرتمند به نام امیرنظام برخورد کرد.
در واقع امیر که خوی قدرتطلب و دسیسهگر مادر شاه را نیک دریافته بود، دست او را در بسیاری از امور بسته و مانعی جدی در رسیدن مادر شاه به اهدافاش شده بود. خصومت مهدعلیا با امیر به حدی بود که ازدواج دخترش عزت ملک خانم با امیرکبیر بهفرمان ناصرالدینشاه نیز نتوانست در بهبود روابط آن دو مؤثر باشد. مهدعلیا که در برابر امیر خود را ناتوان میدید، در ساقط کردن او از قدرت و حتی از حیات، هرچه دسیسه و تدبیر داشت به کار گرفت.
عزل از صدارت و قتل امیر کبیر
پیش زمینه عزل صدارت و قتل امیر کبیر
پس از مرگ محمدشاه در ۱۴ شهریور ۱۲۲۷، امیرکبیر، که حدود سی سال بزرگتر از شاه جوان بود، با تدارک شش لشکر پیاده و سواره و توپخانه شاه را با قدرت بر تخت نشانید. در این زمان میرزا تقی خان به مقام امیر نظام ارتقا یافت که به معنای فرماندهی کل قوای نظامی کشور بود. ناصرالدین شاه فردای ورود به پایتخت تاجگذاری کرد و در همان شب امیرنظام را به سمت شخص اول مملکت و صاحب منصب صدارت منصوب نمود. در تمام طول سلطنت قاجار سابقه نداشتهاست که تمامی امور دیوانی و نظامی به یک نفر سپرده شود. پس از امیرکبیر شاه خود فرماندهی کل قوای نظامی را برعهده گرفت و پس از آقاخان نوری هم با به وجود آمدن چند وزارتخانه جهت اداره امور کشور، مقام صدر اعظمی برانداخته شد.
عزل از مقام صدارت امیر کبیر
حضور امیرکبیر در دربار ناصرالدینشاه همواره مورد مخالفت تعدادی از نزدیکان شاه از جمله مهد علیا مادر شاه، اعتمادالدوله و میرزا آقاخان نوری قرار داشت؛ چنانکه تلاشهای این عده سرانجام منجر به صدور حکم عزل امیرکبیر از مقام خود گردید. برخی از درباریان که او را مخالف منافع خود میدیدند، تهمت زدند که امیرکبیر داعیه سلطنت دارد.
در روز ۲۰ آبان ۱۲۳۰ (دو ماه قبل از روز قتل امیرکبیر) ناصرالدین شاه با ارسال این دستخط، او را از صدارت عزل کرد.
چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد و تحمل این مشقت برای شما دشوار است شما را از آن کار معاف کردیم، باید به کمال اطمینان مشغول امارت نظام باشید.
پس از عزل از صدارت امیر کبیر
ناصرالدین شاه، بعد از عزل امیرکبیر در محذور عاطفی قرار گرفت. او در روز ۲۴ آبان نامهای به امیرکبیر نوشت و در آن تأکید کرد که خودش تنها قصد دارد برای مدتی عهدهدار امور کشوری شود و هرگز در امور لشکری قصد دخالت ندارد و نیز حتی یک شاهی بیش آنچه امیرکبیر مقرر داشته به مواجب کسی نخواهد افزود. ابن نامه با این جملات آغاز میشود:
جناب امیرنظام به خدا قسم آنچه مینویسم عین واقعیت است. شما را قلباً دوست دارم و خداوند مرا مرگ دهد اگر بخواهم تا زندهام دست از شما بردارم…
امیرکبیر پس از دریافت این نامه از شاه درخواست ملاقات کرد تا شاید تصمیم او را تغییر دهد. او همچنین اطرافیان را به بدگویی از خودش متهم نمود. اما شاه ملاقات را به فردای آن روز (که روز انتصاب نوری بود) موکول کرد. شاه به امیرکبیر نوشت:
خدا شاهد است امروز که شما را نپذیرفتهام، شرمندهام. چه میتوانم بکنم. ای کاش هرگز شاه نبودم. حالا که این را مینویسم اشکم جاری است. اگر باور نمیکنید بیانصافاید… کدام مادر قبحهای میتواند در حضور من از شما بد بگوید. هر کس در حصور من از شما بد بگوید، حرامزادهام اگر نگذارمش جلوی توپ… به علامت التفاتمان یک شمشیر الماس نشان قیمتی و همچنین حمایلی که به گردن خودم میاندازم را برایتان میفرستم. انشاالله آنها را میپذیرید و فردا به حضور میآیید.
امیرکبیر دلآزرده از حکم عزلش که حالا دیگر حتمی شده بود یا به این خاطر که احساسات ناصرالدین شاه را صادقانه نمیدانست، مرتکب خطای بزرگی شد و در مراسم سلام شاهانه شرکت نکرد. این امر موجب فوران احساسات شاه و نیز تحریک سوظن او شد. پس از آن از امیرکبیر خواسته شد التزامنامهای را امضا کند که شامل دوازده بند بود از جمله اینکه به مقام امیرنظامی کمال شکرگزاری را داشته باشد و فرمان پادشاه را همانند وحی منزل بپذیرد.
پس از آن نوری شروع به عزل و نصبهایی نمود که غالباً از طریق رشوه و تبعیض انجام میگرفتند. او در نامهای به شاه نوشت:
… مردم بی سر و پا را با رشوه میخواهند صاحب منصب کنند. این غلام نمیتواند نظم دهد. بی نظم کارها پیش نمیرود. فرمان دیروز باید باطل شود وگرنه همه مردم به خیالات خواهند افتاد. این درد غلام را میکشد که مردم بگویند آن نظم میرزا تقی خانی گذشت.
یک روز پس از برکناری امیر از صدارت میرزا آقاخان نوری که میدانست با وجود امیر در تهران و سمت امیر نظامی او برخورد بین او و امیر حتمی است دستخطی نوشت و در آن از امیر التزام گرفت که در کارهای مربوط به وزارت و عزل نصبهای وی هیچ دخالتی نداشته باشد. این دستخط به تأیید شاه و امضای امیر رسید. سه روز پس از واقعه امیر طی نامه ای که به شاه مینویسد و وضعیت امور لشکری را گزارش میدهد از شروع انتصابات افراد بی سرو پا با رشوه به شاه گله میکند.
میرزا آقاخان و مهد علیا که با بودن امیر در تهران کارشان استوار نمیشد و همواره احتمال انتصاب مجدد وی توسط شاه وجود داشت با همکاری و مشاوره با شیل وزیر مختار انگلیس امیر کبیر و شاه را راضی کردند که امیر به حکومت کاشان منصوب شود. در این هنگام پرنس دالگوروکی وزیر مختار روسیه که از به قدرت رسیدن میرزا آقاخان هوادار انگلیس نگران شده بود و نیز به دلیل خوی شتابگر و تندی که داشت با عده از افراد سفارت به خانه امیر رفت و به او پیشنهاد کرد تحتالحمایه روسیه شود. امیر نپذیرفت اما همن ملاقات بهانه ای به دست مخالفان امیر داد تا شاه را از وی خشمگین و ترسان کنند. وزیر مختار روسیه خانه امیر را ترک کرد و خانه به محاصره سربازان درآمد. امیر تعهد نامه ای به شاه نوشت که به هیچیک از دو سفارت روس و انگلیس پناهنده نخواهد شد. روز بعد شاه که به شدت از این واقعه ترسیده بود امیر را از کلیه مناصب (امیر نظامی و حکومت کاشان) عزل کرد. دو هفته بعد نیز برای محو کردن خاطره امیر شاه دستور داد سمت امیر نظامی کلاً از سمتهای دولتی حذف شود. یک یا دو روز بعد امیر تحتالحفظ و همراه با مادر و همسر و فرزندانش راهی فین کاشان شد.
پیشنهاد حکمرانی ولایات به امیر کبیر
پس از دریافت این پاسخ طوفانی، امیرکبیر دانست که رابطه او با شاه وارد مرحله دیگری شدهاست. نوری و درباریان نیز اصرار داشتند که او باید از مقام امیرنظامی کنار گذاشته و به حکمرانی یکی از ولایات منصوب شود.
اول حکومت فارس، بعد اصفهان و سپس قم به امیرکبیر پیشنهاد شد ولی نپذیرفت. او احساس میکرد که اگر از تهران برود جانش در خطر خواهد بود و با توجه به خشم شاه امکان هر اتفاقی وجود دارد. در این زمان وزیر مختار انگلستان حاضر به میانجیگری شد به گونهای که طرفین توافق کردند اگر امیرکبیر به حکمرانی کاشان برود، جان و مالش محفوظ و تحت حمایت بریتانیا خواهد بود و بدون مزاحمت حکمرانی خواهد کرد.[۳۹]. از گزارش وزیر مختار انگلیس در مورد دیدار خود با میرزا آقاخان نوری بحث حمایت بریتانیا از جان و مال امیر مطرح نشده است. تنها میرزا آقاخان از شیل میخواهد امیر را به حکمرانی ولایات ترغیب کند. میرزاآقاخان به شیل در مورد جان و مال امیر اطمینان می دهد ولی در نهایت راضی نمی شود مطلب را به صورت کتبی بنویسد.
خلع از تمام مناصب و تبعید امیر کبیر
روز ۳۰ آبان، فردای دستگیری، امیرکبیر از تمامی مناصب خلع شد و دو روز بعد به عنوان یک زندانی به کاشان فرستاده شد. این تبعید ۴۰ روز به طول انجامید. به نگهبانان دستور داده شده بود که با کمال احترام با او رفتار کنند. با این حال همسر وزیر مختار انگلیس که خارج از شهر با کاروان حامل امیر برخورد داشته مینویسد که سرنوشت او را به راحتی میشد حدس زد. با این وجود، مخالفان امیرکبیر در دربار احتمال میدادند که امیرکبیر بار دیگر مورد عنایت شاه قرار گیرد و به قدرت بازگردد.
قتل امیر کبیر
چاکر آستان ملائک پاسبان، فدوی خاص دولت ابد مدت، حاج علی خان پیشخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار مأمور است که به فین کاشان رفته، میرزا تقی خان فراهانی را راحت نماید؛ و در انجام این مأموریت بین الاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد.
مقتل امیرکبیر در حمام فین کاشان
صبح آنروز خبر آوردند که پیکی از تهران خواهد رسید که فرمان وزارت امیر و خلعتی شاه را میآورد. عزت الدوله البته باز هم نگران بود و خبر را باور نداشت. امیر اما به حمام رفت. شاید خبر رسیدن خلعت را باور کرده بود. حاج علی خان فراش که به باغ فین رسید چاپار دولتی را در کنار در حمام دید که منتظر امیر بود که از حمام خارج شود و پاسخ نامهای را از وی بگیرد. علی خان فراش دست وی را گرفت و با خود به حمام برد که وی زن امیر را از آمدنش مطلع نکند. مامورانش در دیگر حمام را مسدود کردند. امیر با حق نعمتی که بر علی خان داشت پرسید شما چرا مأمور اینکار شدید. امیر خواست عزت الدوله را ملاقات کند و نزد وی وصیت کند اما علی خان نپذیرفت.
سرانجام امیرکبیر در روز ۲۰ دی ۱۲۳۰ در حمام فین کاشان به قتل رسید. رگهای دست و پاهایش را گشودند و پس از مدتی خونریزی علی خان فراش به میر غضب اشارهای کرد. میرغضب با چکمه به میان دو کتف امیر کوبید. چون امیر به زمین در غلطید دستمالی در گلویش کرد تا جان داد. فراش به سرعت برخاست و گفت دیگر کاری نداریم. وی و همراهانش با اسبان تند رو به تهران بازگشتند.
سال مرگ او، ۱۲۶۸، را به حساب ابجد در یک گفتگو بیان کردهاند. اولی میپرسد: «کو امیر نظام» و دومی جواب میدهد «مردی بزرگ تمام شد»
محل دفن امیر کبیر
کالبد امیر را ابتدا در همان کاشان دفن کردند. به روایت میرزا محمد جعفر خان حقایق نگار خورموجی در کتاب مشهور حقایقالخبار ناصری روز بعد از قتل جسدش را در گورستان «پشت مشهد» کاشان به خاک سپردند. چند ماه بعد، به اصرار همسرش عزتالدوله کالبدش را به کربلا منتقل کردند و در اتاقی که درب آن به سوی صحن امام حسین باز میشد به خاک سپردند.
بر دیوار آرامگاه وی در کاشان این ابیات نوشته شدهاند:
<نادانی شه گرفت دامان امیر><تا نیشتر آمد به رگ جان امیر>
<بربست سعادت را بروی ما در><بگشودچو جوی خون ز شریان امیر>
منابع : سایت دکتر ولایتی ، ویکی پدیا ، بیتوته ، تبیان