داستان حضرت نوح (ع)
داستان حضرت نوح (ع)
نوح علیه السلام
قوم نوح مدت زمانی طولانی به پرستش بتها مشغول بودند و بتها را به عنوان خدایانی گرفته بودند که از آنها امید جلب خیر و دفع شر از خود را داشتند و در زندگی هر چیزی را به بتها ارجاع میدادند و برحسب جهالت خویش و پیرویشان از هوای نفس، آنها را با نامهای گوناکون میخواندند؛ گاهی آنها را ود، سـواع، یغوث و گاهی نیز یعوق و نسر مینامیدند[۱]. خداوند نوح علیهالسلام را برای هدایت قوم خود فرستاد او مردی فصیح و گویا، عاقل و فرزانه و دارای اندیشهای استوار بود. خداوند به او شکیبایی به هنگام مجادله، توانایی استفاده از دلایل مختلف و بینشی کامل نسبت به روشهای قانع نمودن افراد عطا کرده بود.
او قوم خود را به سوی خدا خواند، اما آنها روبگردان شدند، از عذاب الهی آنان را بیـم داد. اما آنها خود را به کوری و کری زدند، به ثواب الهی آنان را تشویق و ترغیب نمود اما آنان انگشتان خود را در گوشهایشان فرو بـردند و تکبر ورزیدند؛ اما نوح در مقابل آنان ایستاد و با آنان مجادله و مبارزه نمود، در مقابل آنان شکیبایی به خرج داد و فرصت کافی و طولانی در اختیار آنان گذاشت، در دعوتش سخنان شیربن به کار برد و امیدواریش به ایمان آوردن آنها ضعیف نشد و نگذاشـت که ناامیدی به قلب او سرایت کند، بلکه شروع به ایجاد تنوع در روشهای دعوت به سوی خدا کرد و در ابلاغ رسالتش تلاش زیادی به خرج میداد و در شب و روز، نهان و آشکار قومش را دعوت نمود و نظر آنان را به سوی رمز و راز وجود و بدایع جهان هستی جلب مینمود: شب تیره و تار، آسمانی پر از برجهای فلکی، ماه گردان و خورشید فروزان و زمینی که بر روی آن رودها جاری گشته و زراعت و میوهها در آن رویانده است؛ همهی اینها از بانی فصیح و روان و دلایلی درست و قاطع از خداوندی یگانه و نیرویی عجیب و منحصر به فرد حکایت میکنند.
و به اینگونه نوح هـم چنان با قومش به مجادله و مشاجره میپرداخت و برای آنان دلیل و برهان میآورد تا اینکه عدهای بسیارکم از قومش به او ایمان آوردند، دعوتش را اجابت نمودند و رسالتش را تصدیق گفتند؛ اما آنانیکه خداوند بر دل آنان مهر نهاده بود و بدبختی بر آنها پیشی گرفته بود، آنها هرگز راه هدایت را در پیش نگرفتند؛ آنان از بزرگان و اشراف قوم بودند که همدیگر را در مخالفت با نوح پشتیبانی و یاری میکردند و از مسخره کردن او و ناچیز شمردن نظرات او از هیچ کوششی دریغ نمیکردند.
آنان به نوح گفتند: تو فقط بشری مانند ما و یکی از ما هستی و اگر خداوند میخواست پیامبری بفرستد، قطعاً فرشتهای را میفرستاد و ما نیز به سخنانش گوش فرا داده، به دعوتش جواب مثبت میدادیم؛ علاوه بر این آنان که اطراف تو را گرفتهاند، چـه کسانی هستند؟! افرادی از طبقهی پست و پایین و بدبخت جامعه با حرفههای بیارزش وکمارزش و نظراتی نادرست و افکاری ناپخته هستند که بدون اندیشه تسلیـم تو شدهاند و اگر دعوت تو چیز خوب و با ارزشی بود، این افراد پست در ایمان به تو بر ما سبقت نمیگرفتند و اگر سخنان تو حق بود، مایه زیرک و باهوش و دارای ذهنی صاف و پاک و فکری عالی هستیم، در ایمان به تو و پیروی از هدایتت گوی سبقت را از دیگران میربودیم.
آنان سپس به لجاجت در مجادلات لفظی پرداختند و فریب و حیلهگری را ییشهی خود ساختند و به نوح گفتند: ای نوح! در تو و پیروانت فضیلتی بر خود نمیبینیم، نه در عقل و هوش، نه در دوراندیشی و رعایت مصلحت و نه در آگاهی بر سر انجام امور، بلکه گمان ما بر این است که شما دروغگویانی بیش نیستید.
یاوهگوبیهای آنان بر قوهی شکیبایی و اندیشه و عقل نوح کمترین اثری نگذاشت و او با صبر و حوصله در جواب آنان گفت: آیا اگر در صورتیکه من بر دلیلی روشن و آشکار از جانب پروردگار خود و برهانی گواهیدهنده بر صدق دعوای خود باشم -که آن را از فضل و رحمت خود به من داده است -و شما هدف را گـم کرده باشید و حقیقت امر بر شما پنهان مانده باشد و در اشتباه و دودلی باشید و بخواهید خورشید را با کفهای دستتان بپوشانید یا ستارگان را با دستان خود خاموش کنید، آیا مگر در آن صورت من میتوانم شما را به پیروی از خود ملزم و به ایمان به خداوند مجبور نمایم؟ آیا برای این کار قدرتی دارم؟! آنان گفتند: ای نوح! اگر خواهان هدایت ما هستی و میخواهی تو را یاری دهیم، برو و این افراد فرومایهای را که به تو ایمان آوردهاند، از اطراف خودت بران و آنان را از سایهی حمایت خود دور نما، زیرا ما نمیتوانیم در کنار آنان باشیـم و به شیوهی آنان عمل نماییـم و یا در ایمان و اعتقاد، همطراز آنان باشیم؛ چگونه به دینی جواب مثبت دهیم که در آن ارباب و رعیت یکسانند و اشراف و بزرگان با افراد پست جامعه با هـم برابرند؟!
نوح علیه السلام به آنان گفت: دعوت من دعوتی عمومی است و همگان را در بر میگیرد؛ در آن افراد نجیب و سرشناس با افراد ناشناس، اشخاص مشهور با افراد گمنام، ثروتمندان با فقرا و ارباب با رعیت برابرند؛ فرض کنید که من خواستهی شما را اجابت نمایم و با طرد پیروانم به تمایلات شما تحقق بخشم، در آن صورت در نشر دعوت و تایید رسالتم به چه کسانی اعتماد کنم؟ چگونه قومی را از خود برانم که در حالی که شما مرا ترک کردید، آنان مرا یاری دادند و در حالی که از شما جز لجاجت و انکار چیزی ندیدهام، سخنانم به اعماق درون آنها راه یافته و جای گرفته است و آنان همچنان بر دین پایدار هستند و به سوی خدا دعوت میکنند؟! و اگر آنان در پیشگاه عدل الهی من را به محاکمه کشیده، نزد خداوند شکایت نمایند که من خوبی را آنان را با بدی و نیکی آنان را با ناسپاسی جواب دادهام، حال و وضع من باید چگونه باشد؟ به راستی که شما قومی نادان هستید.
و چون مجادله بین نوح و قومش شدت یافت و فاصلهی بین آنان زیاد گشت، از وی خسته و دلتنگ شدند و به او گفتند: «ای نوح! مجادلهات با ما از حد گذشته است، پس آنچه را که به ما وعده دادهای بیاور، اگر از راستگویان هستی«[۲]؛ نوح با استهزاء به آنان گفت: شما در نادانی زیادهروی میکنید و در حماقت فرو رفتهاید، منکیستم که برای شما عذاب بیاورم و یا آن را از شما دفع نمایم؟ آیا من جز بشری نیستم که به من وحی شده استکه خدای شما، خدایی یگانه است و آنچه را که بدان مامور شدهام به شما ابلاغ مینمایم و گاهی شما را به ثواب الهی مژده و گاهی از عذاب الهی بیم میدهم؟! آگاه باشید که بازگشت همه چیز به سوی خداست، اگر بخواهد، شما را هدایت میکند و اگر اراده نماید، به زودی شما را به ضرر و زیان دچار میسازد و اگر بخواهد به شما مهلت میدهد تا بر عذابتان بیفزاید و شما را بیشتر و شدیدتر بیازارد.
برای آن که پیامبـران بتوانند رسالت خود را به صورت کامل ادا نمایند، خداوند در مقابل اذیت و آزارها، به آنان صبر و در مقابل دشمنان، به آنان طاقت و توان عطا نموده است، همان گونهکه دامنهی امیدواری آنان را وسعت بخشیده است؛ تا مردم بعد از ارسال پیامبران حجتی بر خداوند نداشته باشند و هرکس که کفر پیشه نموده است پس از آمدن پیامبران بهانهای نداشته باشد.
نوح از پیامبران اولوالعزم بود و نهصد و پنجاه سال در میان قوم خود بهسر برد، بر اذیت و آزارشان شکیبایی و در مقابل استهزایشان پایداری نمود و به امید و انتظار نشسـته و بدان چشم دوخته بود که شاید روزی بارقهی ایمان در دل آنان بدرخشد، اما هرچه زمان طولانیتر میشد، به سرکشی آنان افزوده میشد و دعوت نوح بیشتر آنان را فراری میداد؛ آنگاه، دیگر ریسمان امید نوح پوسید و افق آرزویش تیره و تار گشت؛ از اینرو در حالی که از دست قومش شاکی بود، به خداوند پناه برد و به وی التجا آورد، از او کمک و یاری طلبید و از وی خواست که در مورد قومش که کوشش او در مورد آنان کارگر نیفتاده بود و او از ایمان آوردن آنان قطع امید کرده بود، او را هدایت نماید و خداوند به او وحی فرستاد: «جز آنانی که به تو ایمان آوردهاند، دیگر کسی از قومت به تو ایمان نخواهد آورد، بنابر این نسبت به کارهایی که انجام میدهند، غمگین مباش«[۳].
و چون نوح دریافت که خداوند کلمهی خود را به حتمیت رسانده و مطابق وحی، مقـرر نموده است که از این پس کسی ایمان نخواهد آورد و بر دل افراد قومش مهر نهاده شده و دلهایشان چنان قفل شده است که دیگر در مقابل هیچ دلیل و برهانی گردن خم نمیکنند و تسلیم ایمان به خداوند نمیشوند، صبرش تمام شد و گفت: «پروردگارا! احدی از کافران را بر روی زمین باقی مگذار، زبرا اگر آنان را باقی بگذاری، بندگانت را گمراه خواهند نمود و به جز فرزندانی فاجر و کافر به دنیا نمیآورند»[۴].
خداوند دعایش را اجابت نمود و به او وحی فرستاد که: بر اساس وحی و زیر نظر و نگهداری ما کشتی را بساز و در مورد ستمکاران با من سخن مگوی، زیرا آنان باید غرق شوند. نوح به مکانی دور از شهر رفت، تختهها و میخهای زیادی فراهم نمود و شروع بهکار کرد اما باز هم از سرزنش و استهزای قومش در امان نماند.
گروهی از آنان میگفتند: ای نوح! تو تا امروز خود را پیامبر و فرستادهی خدا میدانستی، چگونه امروز نجار شدهای؟! آیا از پیغمبری دست کشیدهای یا به نجاری رغبت پیدا کردهای؟! عدهای دیگر میگفتند: چگونه است که کشتیات را دور از رودهـا و درباها میسازی! آیا برای کشیدن آن گاوهایی را آماده نمودهای یا بلندکردن آن را به نیروی باد سپردهای؟! اما نوح نسبت به استهزای آنان بیاعتنایی میکرد و کریمانه از سخنان بیهودهی آنان میگذشت و به آنان میگفت: «اگر شما ما را مسخره میکنید، روزی نیز ما همانگونه شما را مسخره میکنیم. به زودی خواهید دانست که عذاب خوارکننده بهرهی چه کسی است و شکنجهی جاودان گریبان چه کسی را خواهد گرفت»[۵]. و به سوی کشتی میرفت، تختههای آن راست مینمود و اجزای آن را به هم وصل میکرد تا اینکه کشتی با الواح و ریسمانهای محکم ساخته شد و نوح منتظر دستور پروردگار ماند، آنگاه خداوند به او وحی فرستاد که: هر زمان دستور ما فرا رسید و نشانههای آن پدیدار گشت، آهنگ کشتی خود کن و از قوم و خانوادهات، آن کسانی را که ایمان آوردهاند، با خود بردار و از هر حیوانی یک جفت نر و ماده با خود به کشتی بیاور، تا اینکه دستور خداوند فرا برسد.
درهای آسمان باز شد و باران شدیدی باریدن گرفت و چشمهساران زمین جوشیدند و سیل به جاهای بسیار بلند رسید و از پستیها و ناهمواریها سرازیر شد و نوح به سمت کشتی شتافت و هر آنچه را خداوند از انسانها و حیوانات و نباتات دستور داده بود که حمل شوند، سوار کشتی نمود و کشتی با نام خدا تا لنگر انداختن، بر روی آبهای خروشان به جریان درآمد؛ گاهی بادی آرام آن را نوازش مینمود و گاه در میان گردبادهای شدید ادامهی مسیر میداد و امواج آب، در پیچ و خمها و گردابهای خود گورهایی برای کافران باز مینمودند وکفهای سفید آب برای اجساد آنان کفن میبافتند، کافران با مرگ دست و پنجه نرم میکردند و مرگ بر آنان چیره میگشت، با امواج کُشتی میگرفتند اما امواج، آنها را به زمین میزد تا اینکه آب تمام آنان را در خود فرو برد، و چنانکه رازی در درون پوشیده میشود، آنها را درهم پیچید و پوشاند. نوح بر عرشهی کشتی ایستاده بود که ناگهان فرزندش کنعان را دید -کنعان، شقاوت بر او چیره شده و از پدر دور گشته و از دین وی رویگردان شده بود -و دید که پسرش در میان امواج آب فرو میرود و در برابر امواج از خود دفاع میکند و میکوشد که خود را به کوه یا تپهای بلند برساند، شاید که نجات یابد، اما مرگ به او نزدیک میشد و در حال غرق شدن بود؛ بدر که این منظره را میدید، دلش به رحم آمد و رحم و عطوفت پدریش جوشید و او را صدا زد شاید که ندایش در دل او تاثیر کند و ایمان بیاورد و یا شعورش تحریک گردد و اعتراف نماید و به او گفت:کجا میروی؟! ای فرزندم! تو از قضا و قدر الهی به سوی قضا و قدر الهی فرار میکنی، زودتر ایمان بیاور و سوار کشتی شو تا به خانوادهات ملحق شوی و جانت را نجات دهی: «ای فرزندم! همراه ما سوار کشتی شو و باکافران مباش«[۶].
اما این سخنان در دل سیاه کنعان اثر نکرد و از گوشش دورتر نرفت و گمان نمود که میتواند از دست تقدیر بگریزد و در جواب پدر گفت: از من دست بردار، چون که من «به زودی خود را به کوهی میرسانم که من را از خطر آب برهاند»[۷].
نوح در حالی که غمگین و ناراحت بود، گفت: ای فرزندم! «امروز پناهگاه و حافظی در مقابل امر پروردگار وجود ندارد مگر کسی که خدا به او رحم کند»[۸].
سپس موج بین آن دو جدایی افکند و سیل مانع دیدن آنها شد و نوح دیگر پسر جگرگوشه و پارهی تنـش را ندید و دلش مالامال از غصه شد و متوجه آن خدایی شد که پناه درماندگان و یاری دهندهی گرفتاران است و گفت: «پروردگارا! پسرم از افراد خانوادهی من است«[۹]. و تو وعده نمودهای که من و افراد مومن خانوادهام را نجات دهی و وعدهی تو حق است و تو بهترین حکـم کنندهای.
خداوند به نوح وحی فرستاد: ای نوح! او از خانوادهی تو نیست، زیرا شقاوت بر او پیشی گرفته و کلمهی کفر بر او محقق گشته است، پس کسی را از خانواده خودت به حساب نیاور مگر اینکه به تو ایمان آورده و رسالتت را تصدیق نموده و دعوتت را اجابت نموده باشد؛ چنین کسانی به راستی، از افراد خانواده تو میباشند و به چنین کسانی وعدهی نجات و ادامهی حیات دادهام: «و یاری کردن مومنان، حقی است بر عهدهی ما»[۱۰].
اما آن کسکه رسالت تو را انکار و سخنان پروردگارت را تکذیب نموده است، او از خانوادهی تو خارج و از شفاعت تو بهدور است، حتی اگر از لحاظ صلهی رحم و نسب خانوادگی پیوندی ناگسستنی با تو داشته باشد، چنین کسی باید طعم مرگ را بچشد و بـه سرنوشت محتوم نایل آید حتی اگر پشتش به کوهی باشد و به پناهگاهی بسیار محکم پناه برده باشد و تو را بر حذر میدارم از اینکه بعد از این چیزی را از من بخواهی که دانشی در مورد آن نداری و یا با من در مورد چیزی مجادله کنی که آن را درک نمیکنی: «تو را پند و اندرز و هشدار میدهم که از جاهلان باشی»[۱۱].
در این هنگام نوح دربافت که عاطفهاش، وی را از حق غافل کرده و دلسوزیاش راه صواب را بر او بسته است در حالیکه شایسته بود به خاطر نجات خود و مومنین همراهش و هلاک و غرق شدن کافران، خداوند را شکرگزار باشد، پس به خداوند پناه برد و ازگناهش استغفار نمود و گفت: «پروردگارا! از اینکه از تو چیزی بخواهم که دانشی در مورد آن ندارم، به تو پناه میبرم و اگر من را نیامرزی و به من رحم نکنی، از زیانکاران خواهـم بود»[۱۲]، و موج بین او و فرزندش فاصله انداخت و فرزند را غرقکرد و بهکام مرگ فرو برد.
هنگامی که امر خداوند به پایان رسید و طومار زندگی ستمکاران برچیده شد، آسمان از باربدن باز ایستاد و زمین آب را در خود فرو برد و کشتی بر کوه جودی[۱۳] لنگر انداخت و گفته شد: ستـمکاران را دوری از رحمت الهی نصیب باد!
و به نوح نیز گفته شد: خود و آن کسانی از قومت که به تو ایمان آوردهاند، به سلامت بر زمین گام نهید، برکت شما را دربر میگیرد و مورد نظر و عنایت پروردگار قرار خواهید گرفت.
منبع:سایت عصر اسلام
ـــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ ــــــــــ